قاب عکسی در دست
و دلی پر احساس
دست هایم که در این فاصله ها جا ماندند
و دلم بود که پشت سر این فصل؛ خزان گشت و برید
خیره ماندم به خود م
و سرودی که لب طاقچه ؛دل ازبر بود
من به این طاقچه عادت دارم
من به این طاقچه و فاصله و عکس تو عادت دارم
و به این حس عجیبی که در این خانه تو را کم دارم..
به تو و نیم نگاهی که درین قاب تو را می پرسد
دل من می لرزد
وبه آبی که دم صبح سفر ؛ریخته ام شک دارم
من به این فصل و همه فاصله ها شک دارم


شعر: آذر