قربانش بروم .. تلگرام را می گویم
که خواب نذاشته برای مردم، و معاشرت و رفت و آمدهایمان را پوشش داده.. می دانی یاد چه سالی افتادم؟
سال ٨٣ بود و دنیای مجازی و کنجکاوی و شیطنت های آن روز های ١٧ سالگی
همان روزها که عرض خیابان را بی فکر میگذری و دل خوشی از بستن ساعت مچی با بند رنگ رنگی و مانتوی لیمویی ات رو میپوشی و حس می کنی جذاب ترین آدم دنیایی!و بوی قرمه سبزی ای که از کوچه می آید و تو حالت خوب می شود که از مدرسه برمیگردی ..
 ده سال قبل از آن ها ، همان روزها که دایی جان  اینا جمع می شدند خانه ما و بعدش گاهی برق ها می رفت و سایه بازی های بعدش و هزار حرف و قصه های جالب قدیم که توی سایه ها تعریف می شد که یادمان برود همه جا تاریک است.. و چقدر دلهایمان روشن بود آن روزها
الان چه؟ آخیش هایمان همه آخ شده، و همش سرمان در تلگرام و معتاد گونه منتظریم در گروه های کذایی پست هارا ببینیم و مثلا اینها به چه درد زندگی ما می خورد جز اینکه در تاریکی شب گوشی بدست ،دلهایمان روشن نیست و فقط صفحه های موبایلمان نورانی است...همین!
آذر